آنیسا آنیسا ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آنیسا محبان

بدون عنوان

 شیرین زبونیات گل نازم: م م شیر خواب پا:  یعنی شیر بخورم روی پات بخوابم(این جور حرف زدنت همه رو میخندنه و بعد از اون بس که میبوسنت صورتت قرمز میشه) پاشو: شا بریم: بیریم نمیدونم چرا هر چی فکر میکنم بقیه رو یادم نمیاد    . تقریبا داری همه جیز رو میگی البته به زبون خودت که من هم مترجمم   ...
16 خرداد 1392

ببین چه قدر زرنگی...!!!!!!!!!!!!!

 یه مدتی یعنی تقریبا یه 3 ماهی شد که جیغ های وحشتناکه میزدی وای خدایاااااااااا که کلافم کرده بودی 7 تا خونه اون طرف تر هم صدات رو میشنیدن ولی بازم خدارو شکر که تمام شد . وقتی جیغ میزدی گوش های خودت درد میگرفت حالا برای اینکه این مشکل رو حل کنی سریع اول گوش هات رو میگرفتی بعد جیغ میزدی.......... اینه دنیااااااااااااااااااااا مادرم باید زرنگ باشی آفرین ...
16 خرداد 1392

بدون عنوان

  سلام به گل زیبای زندگیم: آنیسای خوشکلم هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی و من و بابا جون شاهد زیباترین لحظات زندگیمون هستیم یعنی عشق به تو یعنی نفس کشیدن یعنی زنده بودن و زندگی کردن............ قربونه اون شیرین کاریات برم مادر که همه میگن خیلی جذاب و گرمی البته این کلمه گرم رو بندری ها بهت میگن .میگن تویه چهرت یه جذابیت خاصیه که دوست داشتنی هستی.فدااااااااااااات مامان گلم درسته که هنوز نمیتونی کامل صحبت کنی و کم کم داری راه میوفتی اما خیلی بیشتر از سنت میفهمی و شرایط رو درک میکنی .خیلی سریع قانع میشی و منو در مقابل کارهات قرارنمیدی و لجبازی نمیکنی .وقتی میخوابم خیلی اروم با خودت بازی میکنی و صدای هیچ کدوم از عروسک هات رو که صدا...
16 خرداد 1392

بدون عنوان

  آخرین باری که برات مطلب نوشتم یک روز بعده اون شدیدا مریض شدی که فکر نکنم بتونم فراموش کنم یه روز عصر با هم رفتیم پارک غدیر چه قدر بهت خوش گذشت همون موقع یه باد و طوفان شدیدی گرفت که شما همون جا بود که اون ویروس لعنتی رو گرفتی........... اسهال و استفراغ شدید و بعد هم سرما خوردگی با سرفه های شدید و تب 40 درجه واااااااااااااای خدایا اصلا نمیخوام یادم بیاد. چند تا عکس از اولین لحظه تبت برات میذارم   ...
9 خرداد 1392

بدون عنوان

  سلام به دختر عزیزتر از جانم............... آلان تقریبا 4 ماهی میشه که برات هیچی ننوشتم وای که چه قدر ناراحتم باور کن که به خاطر سرعت پایین اینترنت بوده و مشغله های ذهنی بسییییییییییییییییییییییار زیاد مامانی و بابایی . وااااااااااااااااااااااااااااای از این روزگار و گرفتاریاااااااااااااش آنیسا بهت قول میدم که آینده ایی برات بسازم که هیچ وقت از این روزگار گله نداشته باشی انشاالله..... ...
9 خرداد 1392

میدونید اینجا کجاست؟؟؟؟؟؟

  فکر کنم فقط خودم بدونم آخه کسی باورش نمیشه که اینجا کجاست که آنیسا خوابیده!!!!!!!!!! مامان جون به قربونت.................... این ها فقط خاطره میشه. اینجا وسط پیاده رو جلویه پاساژ دریای قشم هستش که آنیسا به خاطر خستگی خوابیده . یه لحظه دیدم صدایی از آنیسا نمیاد یهو دیدم که خانم جاش راحته که نق نق نمیکنه........   ...
24 دی 1391