آنیسا آنیسا ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آنیسا محبان

بدون عنوان

آنیسای عزیزم امسال هم در زمان تولدت ساکن بندرعباس بودیم امسال تقریبا با پارسال کمی فرق میکرد آخه دیگه تنها نبودیم چندتا مهمان عزیز هم داشتیم .خوب بود و خوش کذشت اما باز در دلم خانواده ام را فریاد میزدم کاش بودند. امسال تولدت با روز عید قربان مصادف بود آقا جون و مامان جون تا دیروز پیش ما بندر عباس بودند اما به خاطر کار مهمی که داشتند مجبور به رفتن شدند اما هدیه نازشان را به تو گل نازم که یه جفت گوشواره خیلی خوشکل بود رو دادند. اینک برایت از 2 سال زندگیت مینویسم زیبایم: چه زود گذشت و چه زیبا .......... حالا برای من و پدر مهربانت ناز میکنی و میرقصی . شیرین زبونی میکنی و دست و پا شکسته کلماتی را میگویی مادرم  این 2سال از بهترین سال ...
21 دی 1391

بدون عنوان

الان ساعت ٥ صبح هستش و آنیسا خانم هنوز بیدارند و من بیچاره هم همچنان بیدارم........ بابا علی جون هم الان رفت سر کار قراره که صبحی زودتر بیاد آخه چند جا کار اداری داره. الانم داره صدای اذان میاد............ خدایا شکرررررررررررررررت به خاطره همه چیز.به خاطر هر چیز که دادی و هر آنچه که از سر لطف و مصلحت ندادی. میدونی آنیسا الان داره چه کار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داره رویه پاهای من سر سره بازی میکنه انگارم نه انگار که مامانی خوابش میاد تا که پاهام رویه هم میذارم میگه دست نزن دست نزن آخ مادر به فدات..........   ...
16 دی 1391

بدون عنوان

وااااااااااااااااااای و دااااااااااااااااااااااااد از این بد خوابیات آنیسا که پوست مامانی رو کندی به خدا ............. الان دقیقا 2 ساله که خوابه راحت نداشتم هر شب یه جریانی یه بهانه ایی . مامانی شاید تا صبح 9 دفعه من رو بیدار میکردی و نق میزدی اما حالا که 1 ماهی میشه که از شیر گرفتمت خیلیییییییییییییییییی بهتر شدی خدایا شکرت شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت.تمام شد.اما بازم گاهی بد خوابی داری.اما اونم تموم میشه انشالله. ...
16 دی 1391

بدون عنوان

امروز بابا علی جون با دوستش رفتن جیرفت قرار بود شب برگردن اما خودم نذاشتم آخه خیلی خسته بود از دیروز نخوابیده بود.ترسیدم که بابایی با این حال تویه جاده رانندگی کنه. وای خدایا چه قدر تنهایی سختههههههههههه........ من و آنیسا که شاید دفعه سومی باشه که تویه بندرعباس و دور از بابا بخوابیم اما بازم سخته بابای خیلی اصرار کرد که بیاد اما مامان نذاشت............ الان ساعت ٤ صبحه و امانی هنوز نخوابیده از ترسش هست که نمیخوابه در رو قفل کردم .تلویزیونم روشنه.تازه خانم جمشیدی هم با خاله لیلا یه ٢ ساعتی اومدن پیشمون نشستن اما بازم زمان دیر میگذرههه.......... بابا علی من و دخترم دیوونه وار دوست داریم.از صبحی تقریبا ٢٠ بار باباییی زنگ زده و حال...
14 دی 1391

بدون عنوان

آنیسا گلی مریضه.سرماخوردگی شدید . بندر عباس خیلی هوا سرد شده یه ویروس خیلی بد از نوع اسهال و استفراغ خونی همه گیر شده فقط دعا میکنم که آنیسا نگیره. دیشب با بابا جون رفتیم بخاری برقی خریدیم خونه عین یخچال میمونه تازه امروز از لطف بخاری کمی خونه گرمتر شده. مامان بنفشه هم شدیدا سرما خورده و خیلی نیاز به استراحت داره اما آنیسا خانم این اجازه رو به مامان نمیده که کمی هم به فکر خودش باشه اینم همچون روزهای سخت دیگر میگذرد .شیرین است به پای تو ماندن و سختی کشیدن آنیسای عزیزم جونم رو به فدات میکنم............................. ...
10 دی 1391

بدون عنوان

آه پدرم آه مادرم نمیدانید چه دلتنگم ....................... امروز 8/10/91 است من بسیار بیتاب شمایم پدرم کاش اینجا بودی تا دست های گرمت را میگرفتم و میبوسیدم آن دست هایی که برایم زیاد زحمت کشید بسیار نوازشم کرد ........... مادرم کاش اینجا بودی و بغلت میکردم و اون تن خوش بویت را میبوییدم دلم برایت تنگ است کاش میدانستی ........مادرم بسیار دوستت دارم. دارم از دلتنگی گریه میکنم کاش بودند خیلی ناراحتم خیلیییییی.چه میشود کرد اما بازم شیرین است آنیسا جان بدان که به خاطره تو و پدر نازنینت که همچون کوهی پشت سرم استوار ایستاده است دنیا را برایتان شیرین خواهم کرد............     ...
10 دی 1391

بدون عنوان

هوووووووووووووووراااااااااااااااااااا بالاخره آنیسا دوره شیر خوردنش تمام شد.خیلی بهم سخت نگرفت مامان فدات بشه که فقط شبها یه جور گریه ای درد آور میکردی طوری مظلومانه زجر میکشیدی و پاهات رو بهم میمالیدی که جگرم میسوخت تازه من 1 ماه بیشتر بهت شیر دادم البته چون شیشه شیر هم در کنارش میخوردی زیاد اذیتم نکردی وگرنه معلوم نبود میخواستی چه کار کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در تاریخ چهارشنبه 13 آذر شما برای همیشه از شیر مادر جدا شدی.مادر به فدات.
10 دی 1391