آنیسا آنیسا ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آنیسا محبان

عشق لواشک

 آنیسای گلم عااااااااشق لواشکه.... به خدا   هر دفعه که برات لواشک میگیرم طوری اونو با لذت میخوری که انگار این اولین دفعه است که لواشک دیدی  منم هی باید حرص بخورم که زیاد نخور دلت درد میگیره شما هم که طبق معمول میگی نه نه موووخوام آی فدای اون طرز حرف زدنت  که آقا جون همش میگه کاش همیشه این طوری حرف بزنی هیچ موقع بزرگ نشی منم میگم ااااا مگه میشه ؟؟؟؟؟    ...
11 آبان 1392

عکس های 3 سالگی

 آنیسای نازم که تمام دنیای منی بدون که نفس هام بدون تو نفس نیست فقط ناله است تو یک فرشته ایی مونسم تو از همین کوچکی شدی همدم و غمخوار من و باباییت اگه یه ذره منو ناراحت ببینی اگه سرت به هر چیزی گرم باشه سریع میای میگی مامان جون چیه؟؟خودت رو میندازی تویه بغلم میگی بیا بلغم کن اخ مادر به فدات اینا هم عکس های جدیدته گلم: ...
11 آبان 1392

موبایل

قربونت برم مامان که شدی همه زندگیه ما عشق من و بابایی شدی عشق بابا تا که بابایی میاد میپری  بغلش میگی بابا جوووووونم اومد سرت رو میذاری لای گردنش و میبوسی و میگی آندانس(آدامس) خریدی؟؟ میخوام یکی از خلاقیتت ها رو بگم مامان که میدونم برات خاطره به یاد ماندنی میشه... داشتم لباس اطو میزدم دیدم داری با کسی تلفنی صحبت میکنی فکر کردم با بابایی هستی یه دفعه دیدم  رفتی ناخن گیر بزرگ برداشتی بعد اون رو به صورت موبایل دراوردی داری صحبت میکنی وای که چه قدر خندیدیم عشقی مامانم عشق......  
8 آبان 1392

تاسف

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه آنیسای نازم آآآآآآآآآآآآه واقعا متاسفم که نمیتونم کاملا خاطراته  قشنگت رو بنویسم نمیدونم چرا من از این اینترنت لعنتی شانس ندارم هر جا میرم یه مشکلی پیش میاد....... مامان گلم الان تقریبا 3ماه که از بندرعباس نقل مکان کردیم اومدیم جیرفت بندرعباس رو با همه اون خاطرات چه خوب و چه بد گذاشتیم و اومدیم الان دلم برای بندر یه ذره شده شما که چند شب پیش یه عکس از خودت دیدی که از خونه بندرمون بود وای که چه جوری من رو التماس میکردی مامان بریم خونمون بریم خونه بازی منم حسسسسسسسساس نشستم از سر گریه کردم . الان بعد از 4ماه اومدیم کرمان گلم که تونستم خاطراتت رو بنویسم  فعلا شدیدا در گیر خونه سازی هستیم ...
8 آبان 1392

می آموزمت نوگلم

به تو مي آموزم: (الف) ايمان را تا كه روحت با آن نور و صيقل يابد به تو مي آموزم كه چطور فعل مجهول« ستمها شده است» فاعلش معلوم است بشناسش ، كه ستمكش نشوي با ستم هيچ مساز با ستمگر بستيز به تو مي آموزم كه اگر ما همه يك تن بشويم يك تن تنها نيست كه ستمديده شود به تو مي آموزم هر كجايي سخن از زور و زر است حرف ربط آنجا نيست به تو مي آموزم كه گذشت آن زمانها كه كلام،كنج زندان دهان من و تو مي پوسيد حرف را بايد زد به زبان همه كس به تو مي آموزم كه چطور بر رخ اطلس انسانيت رنگها بي مفهوم ...
15 تير 1392

تولد مهدی موعود

امام زمانم تولدت مبارک دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست اسراف در محبت است........ عصری با علی جونو رفتیم بازار برای آنیسا گلی خرید کردیم خیابونا کلی شلوغ بود و پر سر وصدا قربونه قدمت امام عزیزم.کلی شربت نذری خوردیم و حاجت کردیم . بعدم با بابایی رفتیم جشن بهمون خوش گذشت...........
4 تير 1392

مسافر چندین ساله

امشب رفتیم دیدن پسر دایی مامانی که بعد از 14 سال از فیلیپین اومده بود ایران که برای همیشه بمونه. یه مهمونی خیلی عالی دادند که همه وحید رو ببینند به شما هم که کلی خوش گذشت کلی با امیر بازی کردی....... هر کسی که شما رو دید گفت دقیقا شکل خودمی...... فدات فدات فدات ...
1 تير 1392

دلتنگی مادرانه

من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه می کنی؟ پنجره اتاقم را باز میکنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من ... همه بغضها و اشکهایت برای من بخند برایم، بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را صدای همیشه خوب بودنت را دلم برایت تنگ شده ... دلم برایت تنگ شده دخترکم ...
31 خرداد 1392